عاغا یکی از فانتزیام اینه که:
یه روز که دارم تو پیاده رو راه میرم ببینم یه دختره (ترجیحاً جیگیلی)حواسش نیستو سرشو انداخته پایینو داره میره تو خیابون
ازون ورم ماشین با سرعت خدا داره میاد ...
من میگم هی خانومی مواظب باش اونم نشنوفه
ماشینه بش نزدیک شده منم از اینور شیرجه غورباقه ای بپرم روش
پرتش کنم اونور ،یه لحظه چش تو چش فیس تو فیس
بم زل بزنه...
لباشو غنچه کنه منم سیبیلامو بدم بالا در یک آن یاد...
عیالم بیوفتمو ...دستمو بزارم رو لباش،
بگم ایندفه نه...
در همین حین بلند شمو برم به سمتی که خورشید غروب میکنه...
دختره بم بگه حداقل اسمتو بگو ...
منم بگم ،،، یه آشنا...
بعدم تو غروب خورشید نیست بشم..
آخرین ارسال های انجمن